loading...
کلام پاک
محمدحسین احمدزاده بازدید : 54 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)

داستان اصحاب كهف‏

سؤال كافران از سه چيز

روايت شده: قبل از هجرت، نمايندگان كفار قريش در مكه به مدينه سفر كردند و از دانشمندان يهود در مورد مبارزه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم استمداد نمودند، دانشمندان يهود به آن‏ها گفتند: سه سؤال از محمد صلى الله عليه و آله و سلم بپرسيد، اگر پاسخ شما را داد، او پيامبر و رسول است وگرنه، به دروغ ادعاى پيامبرى مى‏كند، و با او هر گونه كه صلاح مى‏دانيد مبارزه كنيد. اين سؤال‏ها عبارتند از:

1 - در مورد اصحاب كهف بپرسيد كه سرگذشت آن‏ها چيست؟

2 - از ماجراى ذوالقرنين كه بر مشرق و مغرب دست يافت بپرسيد.

3 - از روح بپرسيد كه چيست؟

و طبق روايتى، گفتند: اگر محمد صلى الله عليه و آله و سلم به دو سؤال نخست پاسخ داد و در مورد روح پاسخ نداد، او پيامبر است.

نمايندگان قريش به مكه بازگشتند، و ماجرا را به كفار قريش گفتند، آن‏ها به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفته و اين سه سؤال را مطرح كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن‏ها فرمود: پاسخ شما را مى‏دهم، ولى اءنْ شاءَ الله نگفت، كافران رفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پانزده شب منتظر وحى الهى بود، ولى جبرئيل نيامد، به گونه‏اى كه كافران شماتت و شايعه‏سازى كردند، اين موضوع موجب رنجش خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد، آن گاه جبرئيل نازل شد و سوره كهف را نازل كرد (آرى نگفتن اءن شاء الله موجب تاخير وحى مى‏گرديد) در سوره كهف، به سؤال اول (داستان اصحاب كهف) و دوم (داستان ذوالقرنين) پاسخ داده شده، و در مورد روح، آيه 85 اسراء نازل شد كه حقيقت روح را تنها خدا مى‏داند.

داستان اصحاب كهف‏

ماجراى اصحاب كهف در قرآن همانگونه كه در قرآن معمول است، به طور فشرده (از آيه 9تا 27 سوره كهف) آمده است، و در روايات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده، بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و يا بعضى بخشى از داستان را ذكر كرده‏اند و بخش ديگر را ذكر نكرده‏اند، ما در اين جا بهتر ديديم كه چكيده مطلب را از مجموع روايات - با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن - بياوريم.

از سال 249 تا 251 ميلادى، طاغوتى به نام دقيانوس (دقيوس)، به عنوان امپراطور روم در كشور پهناور روم سلطنت مى‏كرد، و شهر اُفْسوس (در نزديكى اِزمير واقع در تركيه فعلى يا در نزديك عمان پايتخت اردن) پايتخت او بود، او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مى‏دانست، و آن‏ها را به بت‏پرستى و پرستش خود دعوت مى‏نمود و هر كس نمى‏پذيرفت او را اعدام مى‏كرد. خفقان و زور و وحشت عجيبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حكمفرما بود.

او شش وزير داشت كه سه نفر آن‏ها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آن‏ها كه در جانب راست او بودند، نامشان تمليخا، مكسلمينا و ميشيلينا بود، و آن‏ها كه در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، ديرنوس و شاذريوس بود، كه دقيانوس در امور كشور با آن‏ها مشورت مى‏كرد.

دقيانوس در سال، يك روز را عيد قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مى‏گرفتند.

در يكى از سال‏ها، در همان روز عيد در كاخ سلطنتى، دقيانوس، جشن و ديدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، يكى از فرماندهان به دقيانوس چنين گزارش داد: لشگر ايران وارد مرزها شده است.

دقيانوس از اين گزارش به قدرى وحشت كرد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد. يكى از وزيران كه تمليخا نام داشت با ديدن اين منظره، دل دل گفت: اين مرد (دقيانوس) گمان مى‏كند كه خدا است، اگر او خدا است پس چرا از يك خبر، اين گونه دگرگون و ماتم‏زده مى‏شود؟!

اين وزيران ششگانه هر روز در خانه يكى از خودشان، محرمانه جمع مى‏شدند، آن روز نوبت تمليخا بود، او غذاى خوبى براى دوستان فراهم كرد، ولى با اين حال پريشان به نظر مى‏رسيد، همه دوستان (وزيران) آمدند، و در كنار سفره نشستند، ولى ديدند تمليخا ناراحت به نظر مى‏رسد و تمايل به غذا ندارد، علت را از او پرسيدند.

تمليخا چنين گفت: مطلبى در دلم افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است.

آن‏ها گفتند: آن مطلب چيست؟

تمليخا گفت: اين آسمان بلند كه بى‏ستون بر پا است، آن خورشيد و ماه و ستارگان و اين زمين و شگفتى‏هاى آن، همه و همه بيانگر آن است كه آفريننده‏اى توانا دارند، من در اين فكر فرو رفته‏ام كه چه كسى مرا از حالت جنين به صورت انسان در آورده است؟ چه كسى مرا به شير مادر و پستان مادر در كودكى علاقمند كرد؟ چه كسى مرا پروراند؟ چه كسى چه كسى؟... از همه اين‏ها چنين نتيجه گرفته‏ام كه اين‏ها سازنده و آفريدگار دارند.

گفتار تمليخا كه از دل برمى‏خاست در اعماق روح و جان آن‏ها نشست و آن چنان آن‏ها را كه آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثير قرارداد كه برخاستند و پا و دست تمليخا را بوسيدند و گفتند: خداوند به وسيله تو ما را هدايت كرد، حق با توست، اكنون بگو چه كنيم؟

تمليخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصميم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بيابان و كوه بزنند، بلكه از زير يوغ بت‏پرستى و طاغوت‏پرستى نجات يابند. آن‏ها بر اسب‏ها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى كه بيش از يك فرسخ ره پيمودند، تمليخا به آن‏ها گفت: ما اكنون دل از دنيا بريده‏ايم و دل به خدا داده‏ايم و راه به آخرت سپرده‏ايم، بنابراين چنين راه را با اين اسب‏هاى گران قيمت نمى‏توان پيمود. شايسته است اسب‏ها را رها كرده و پياده اين راه را طى كنيم تا خداوند گشايشى در كار ما ايجاد كند.

آن‏ها پياده شدند و به راه ادامه دادند و هفت فرسخ راه رفتند، به طورى كه پاهايشان مجروح و خون‏آلود شد، تا به چوپانى رسيدند و از او تقاضاى شير و آب كردند، چوپان از آن‏ها پذيرايى كرد، و گفت: از چهره شما چنين مى‏يابم كه از بزرگان هستيد، گويا از ظلم دقيانوس فرار كرده‏ايد.

آن‏ها حقيقت را براى چوپان بازگو كردند، چوپان گفت: اتفاقا در دل من نيز كه همواره در بيابان هستم و كوه و دشت و آسمان و زمين را مى‏نگرم همين فكر پيدا شده كه اين‏ها آفريدگار توانا دارد. آن گاه دست آن‏ها را بوسيد و گفت: آن چه در دل شما افتاده در دل من نيز افتاده است، اجازه دهيد گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم، و به شما بپيوندم.

آنها مدتى توقف كردند، چوپان گوسفندان مردم را به صاحبانش سپرد، و سپس خود را به آن‏ها رسانيد در حلى كه سگش نيز همراهش بود.

آن‏ها ديدند اگر سگ را همراه خود ببرند، ممكن است صداى او، راز آن‏ها را فاش كند، هر چه كردند كه سگ را برگردانند، سگ باز نگشت. سرانجام به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: مرا رها كنيد تا در اين راه پاسدار شما از گزند دشمنان شوم.

آن‏ها سگ را آزاد گذاشتند، و به حركت خود ادامه دادند تا شب فرا رسيد، كنار كوهى رسيدند. از كوه بالا رفتند، و به درون غارى پناهنده شدند.

در كنار غار چشمه‏ها و درختان و ميوه ديدند، از آن‏ها خوردند و نوشيدند، براى رفع خستگى به استراحت پرداختند، و سگ بر در غار دست‏هاى خود را گشود و به مراقبت پرداخت.

رد اين هنگام خداوند به فرشته مرگ دستور داد ارواح آن‏ها را قبض كند به اين ترتيب خواب عميقى شبيه مرگ بر آن‏ها مسلط شد.

و از اين رو كه در عربى به غار، كهف مى‏گويند، آن‏ها به اصحاب كهف معروف شدند. به روايت ثعلبى، نام آن كوهى كه غار در آن قرار داشت انجلُس بود.

عكس العمل دقيانوس‏

دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مى‏شد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد، در اين جستجو، اثر پاى آن‏ها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آن‏ها در درون غار خوابيده‏اند.

دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آن‏ها داشتم، بيش از اين كه آن‏ها خودشان خود را مجازات كرده‏اند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند. (تا همين غار قبر آن‏ها شود) به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: اكنون به آن‏ها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده.

زنده شدن و بيدارى پس از 309 سال‏

سيصد و نه سال قمرى (300 سال شمسى) از اين حادثه عجيب گذشت، در اين مدت دقيانوس و حكومتش نابود شد و همه چيز دگرگون گرديد.

اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى (شبيه مرگ) به اراده خدا بيدار شدند، و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سؤال كردند، نگاهى به خورشيد نمودند ديدند بالا آمده، گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز را خوابيده‏اند.

سپس بر اثر احساس گرسنگى، يك نفر از خودشان را (كه همان تمليخا بود) مأمور كردند و به او سكه نقره‏اى دادند كه به صورت ناشناس، با كمال احتياط وارد شهر گردد و غذايى تهيه كند. تمليخا لباس چوپان را گرفت و پوشيد تا كسى او را نشناسد.

او با كمال احتياط وارد شهر شد، اما منظره شهر را دگرگون ديد و همه چيز را بر خلاف آن چه به خاطر داشت مشاهده كرده، جمعيت و شيوه لباس‏ها و حرف زدن‏ها همه تغيير كرده بود، در بالاى دروازه شهر، پرچمى را ديد كه در آن نوشته شده بود اءله اءلا الله، عِيسى رَسُولُ الله تمليخا حيران شده بود و با خود مى‏گفت گويا خواب مى‏بينم تا اين كه به بازار آمد، در آن جا به نانوايى رسيد. از نانوا پرسيد: نام اين شهر چيست؟

نانوا گفت: افسوس.

تمليخا پرسيد: نام شاه شما چيست؟

نانوا گفت: عبدالرحمن.

آن گاه تمليخا گفت: اين سكه را بگير و به من نان بده.

نانوا سكه را گرفت، دريافت كه سكه سنگين است از بزرگى و سنگينى آن، تعجب كرد، پس از اندكى درنگ گفت: تو گنجى پيدا كرده‏اى؟

تمليخا گفت: اين گنج نيست، پول است كه سه روز قبل خرما فروخته‏ام و آن را در عوض خرما گرفته‏ام و سپس از شهر بيرون رفتم و شهرى كه كه مردمش دقيانوس را مى‏پرستيدند.

نانوا دست تمليخا را گرفت و او را نزد شاه آورد، شاه از نانوا پرسيد: ماجراى اين شخص چيست؟

نانوا گفت: اين شخص گنجى يافته است.

پادشاه به تمليخا گفت: نترس، پيامبر ما عيسى عليه‏السلام فرموده كسى كه گنجى يافت تنها خمس آن را از او بگيريد، خمسش را بده و برو.

تمليخا: خوب به اين پول بنگر، من گنجى نيافته‏ام، من اهل همين شهر هستم.

شاه: آيا تو اهل اين شهر هستى؟

تمليخا: آرى.

شاه: نامت چيست؟

تمليخا: نام من تمليخا است.

شاه: اين نام‏ها، مربوط به اين عصر نيست، آيا تو در اين شهر خانه دارى؟

تمليخا: آرى، سوار بر مركب شو بروم تا خانه‏ام را به تو نشان دهم.

شاه و جمعى از مردم سوار شدند و همراه تمليخا به خانه او آمدند ، تمليخا اشاره به خانه خود كرد و گفت: اين خانه من است و كوبه در را زد، پيرمردى فرتوت از آن خانه بيرون آمد و گفت: با من چه كار داريد؟

شاه گفت: اين مرد تمليخا ادعا دارد كه اين خانه مال اوست؟

آن پيرمرد به او گفت: تو كيستى؟

او گفت: من تمليخا هستم.

آن پيرمرد بر روى پاهاى تمليخا افتاد و بوسيد و گفت: به خداى كعبه، اين شخص، جدّ من است، اى شاه! اينها شش نفر بودند از ظلم دقيانوس فرار كردند.

در اين هنگام شاه از اسبش پياده شد و تمليخا را بر دوش خود گرفت، مردم دست و پاى تمليخا را مى‏بوسيدند. شاه به تمليخا گفت: همسفرانت كجايند.

تمليخا گفت: آن‏ها در ميان غار هستند...

شاه و همراهان با تمليخا به طرف غار حركت كردند، در نزديك غار تمليخا گفت: من جلوتر نزد دوستان مى‏روم و اخبار را به آن‏ها گزارش مى‏دهم، شما بعد بياييد، زيرا اگر بى خبر با اين همه سر وصدا حركت كنيم و آن‏ها اين صداها را بشنوند، تصور مى‏كنند مأموران دقيانوس براى دستگيرى آن‏ها آمده‏اند و ترسناك مى‏شوند.

شاه و مردم همان جا توقف كردند، تمليخا زودتر به غار رفت، دوستان با شوق و ذوق برخاستند و تمليخا را در آغوش گرفتند و گفتند: حمد و سپاس خدا را كه تو را از گزند دقيانوس حفظ كرد و به سلامتى آمدى.

تمليخا گفت: سخن از دقيانوس بگوييد، شما چه مدتى در غار خوابيده‏ايد؟

گفتند: يكروز يا بخشى از يك روز.

تمليخا گفت: بلكه 309 سال خوابيده‏ايددقيانوس مدتها است كه مرده است، پادشاه ديندارى كه پيرو دين حضرت مسيح عليه‏السلام است با مردم براى ديدار شما تا نزديك غار آمده‏اند.

دوستان گفتند: آيا مى‏خواهى ما را باعث فتنه و كشمكش جهانيان قرار دهى؟

تمليخا گفت: نظر شما چيست؟

آن‏ها گفتند: نظر ما اين است كه دعا كنيم خداوند ارواح ما را قبض كند، همه دست به دعا بلند كردند و همين دعا را نمودند، خداوند بار ديگر آن‏ها را در خواب عميقى فرو برد.

و درِ غار پوشيده شد، شاه و همراهان نزديك غار آمدند، هرچه جستجو كردند كسى را نيافتند و درِ غار را پيدا نكردند، و به احترام آن‏ها، در كنار غار مسجدى ساختند.

درسهاى مهم از ماجراى اصحاب كهف

در ماجراى اصحاب كهف درسهاى مهم و عميقى براى ما هست از جمله:

1 - بايد تحت تأثير جامعه قرار نگرفت، و نگفت: خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو بلكه بايد استقلال فكرى داشت.

2 - براى حفظ جان، بايد گاهى در پشت سپر تقيه و به طور تاكتيكى كار كرد، تا نيروها به هدر نرود.

3 - بايد از تقليد كوركورانه پرهيز كرد.

4 - بايد در بعضى از موارد، از محيطهاى فاسد هجرت كرد، تا رشد نمود.

5 - بايد در سختى‏ها به خدا توكل نمود.

6 - حتما امدادهاى غيبى به كمك رهروان مخلص حق، خواهد رسيد.

7 - بايد با تفكر و بحث‏هاى منطقى، خود را از خرافات و امور واهى رهانيد.

8 - از آزادگى اصحاب كهف همين بس كه مقام وزارت داشتند، ولى به خاطر آخرت و امور معنوى دل از دنيا كندند و به حق پيوستند، مانند يوسف عليه‏السلام كه از زليخا و كاخ او بريد و گفت: زندان بهتر از آن چيزى است كه زنان مصر مرا به آن دعوت مى‏كنند.

9- قرآن (در آيه 10 سوره كهف) از اصحاب كهف به عنوان فتيه (جوانمردان) ياد كرده است.

بنابراين جوانمرد كسى است كه ويژگى‏هاى بالا را داشته باشد.

سلام اصحاب كهف بر على عليه‏السلام و مكافات كتمان حق‏

وه، چه مجلس خوبى و چه مجمع مفيدى، گروهى از دانش دوستان بصره با شورى خاص به گرد انس بن مالك آمده و از محضر وى كه مدتها از محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معارف اسلامى را آموخته بودند؛ استفاده مى‏كردند.

او نيز با اشتياق تمام احاديث را كه از پيامبر اسلام به ياد داشت براى شاگردان بازگو مى‏كرد.

ولى روزى بر خلاف روزهاى ديگر، يكى از شاگردان برجسته او پرسشى عجيب كرد با اين كه انس مايل نبود پاسخ اين پرسش داده شود، ولى در شرايطى قرار گرفت كه ناگزير از پاسخ آن بود.

پرسش اين بود كه آن شاگرد با قيافه جدى در حضور شاگردان به انس رو كرد و گفت: اين لكه‏هاى سفيدى كه در صورت شما است از چيست؟ گويا اين‏ها نشانه بيمارى برص است با اين كه به گفته پدرم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند مؤمنان را به بيمارى برص و جذام مبتلا نمى‏كند چه شده با اين كه شما از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى، مبتلا به اين بيمارى مى‏باشى؟

وقتى كه انس اين سؤال را شنيد، با كمال شرمندگى سر به زير افكند و در خود فرو رفت، اشك در چشمانش حلقه زد و گفت: اين بيمارى در اثر دعاى بنده صالح خدا اميرمؤمنان على عليه‏السلام است!

شاگردان تا اين سخن را از اَنس شنيدند، نسبت به او بى‏علاقه شدند، و آن ارادت سابق به عداوت و دشمنى تبديل شده، اطرافش را گرفتند و گفتند: بايد حتما ماجراى اين دعا را بگويى وگرنه از تو دست بر نمى‏داريم و به شدت باعث ناراحتى تو مى‏گرديم.

اَنس همواره طفره مى‏رفت، بلكه اصل واقعه فاش نشود ولى در برابر ازدحام جمعيت و اصرار آنان راهى جز بيان آن را نداشت، از اين رو شروع به سخن كرد و چنين گفت: روزى در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم، قطعه فرشى را گروهى از مؤمنين از راه دور نزد آن جناب به عنوان هديه آورده بودند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: تا ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعد، سعيد، و عبدالرحمن را به حضورش بياورم، اطاعت كردم وقتى كه همه حاضر شدند، و روى فرش نامبرده نشستيم، حضرت على عليه‏السلام هم در آن جا بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه‏السلام فرمود: به باد فرمان بده تا سرنشينان اين فرش را سير دهد. حضرت على عليه‏السلام به باد فرمود: به اذن پروردگار ما را سير بده، ناگاه مشاهده كرديم كه همه ما در هوا سير مى‏كنيم، پس از پيمودن مسافتى در فضاى بسيار وسيع كه وصفش را جز خدا نمى‏داند، حضرت على عليه‏السلام به باد امر فرمود كه ما را فرود آورد، وقتى كه بر زمين قرار گرفتيم، آن حضرت فرمود: آيا مى‏دانيد اين‏جا كجاست؟ گفتيم: خدا و رسول او و وصى او بهتر مى‏دانند.

فرمود: اين جا غار اصحاب كهف است اى اصحاب رسول خدا! سلام بر اصحاب كهف كنيد، به ترتيب اول ابوبكر بعد عمر، بعد طلحه و زبير و... سلام كردند جوابى شنيده نشد، من و عبدالرحمن سؤال كرديم و من گفتم: من اَنَس نوكر در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستم، جوابى نشنيديم.

در آخر حضرت على عليه‏السلام بر آنان سلام كرد بى درنگ ندايى شنيديم كه جواب سلام آن حضرت را دادند. آن جناب فرمود: اى اصحاب كهف! چرا جواب سلام اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نداديد؟ گفتند: اى خليفه رسول خدا! ما جوانانى هستيم كه به خداى يكتا ايمان آورده‏ايم، خداوند ما را هدايت نموده است، ما از ناحيه خداوند مجاز نيستيم جواب سلام كسى بدهيم، مگر آن كه پيامبر يا وصى او باشد و شما وصى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هستيد.

حضرت على عليه‏السلام به ما رو كرد و فرمود: سخن اصحاب كهف را شنيديد؟ گفتم: آرى. فرمود: در جاى خود قرار گيريد، روى فرش قرار گرفتيم، به باد فرمان داد، در فضاى بى كران سير كرديم. هنگام غروب آفتاب به باد فرمود: ما را فرودبياور، در زمينى كه زعفرانى رنگ بود فرود آمديم كه در آن جا هيچگونه مخلوق و آب و گياهى نبود. گفتم: اى اميرمؤمنان هنگام نماز است، براى وضو آب نيست، آن جناب پاى مبارك خود را بر زمين زد، چشمه آبى پديد آمد و از آب آن چشمه وضو ساختيم، فرمود: اگر شتاب نمى‏كرديد آب بهشتى براى وضوى ما حاضر مى‏شد. سپس نماز را خوانديم و تا نصف شب در آن جا بوديم، حضرت على عليه‏السلام همچنان مشغول نماز بود، پس از فراغت از نماز فرمود: در جاى خود قرار گيريد، تا به نماز صبح پيامبر برسيم به باد فرمود: حركت كن، پس از حركت ناگاه ديديم در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستيم، نماز را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوانديم آن حضرت پس از نماز رو به من كرد و فرمود: اى انس ماجراى شما را من بيان كنم يا شما بيان كنيد عرض كردم: شما بفرماييد آن حضرت تمام ماجرا را از اول تا آخر بى كم و كاست بيان كرد، كه گويى همراه ما بوده است.

انس كه با اين گفتار خود شاگردان را غرق در حيرت كرده بود، و شاگردان سراسر گوش شده بودند و با تمام وجود داستان اين حادثه عجيب را مى‏شنيدند، و فراز و نشيب‏هاى آن را در قيافه رنگ به رنگ انس مى‏ديدند، به اينجا كه رسيد، احساسات پرشور آن‏ها هماهنگ تغيير قيافه انس آنان را در مرحله ديگرى قرار داد و يك درس بسيار سودمندى كه هميشه سودمند بود و مى‏توان گفت مغز و شاهكار درس‏ها است كه از اين ماجرا آموختند.

انس گفت: ... شاگردان من! پيامبر رو به من كرد و گفت: اى اَنَس روزى خواهد آمد كه على عليه‏السلام (براى محكوم نمودن رقباى خود) از تو شهادت و گواهى مى‏خواهد، آيا در آن وقت شهادت خواهى داد؟!

گفتم: البته و صد البته!

اين ماجرا در همين جا متوقف شد، خاطره عجيب و شگفت‏آورش همواره در ياد من بود، تا اين كه ماجراى جانسوز رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خلافت ابوبكر پيش آمد، موضوع خلافت ابوبكر به دستيارى يارانش تحقق يافت تا روزى كه حضرت على عليه‏السلام مردم را به حضور ابوبكر آورد و درباره خلافت سخن به ميان آمد، حضرت على عليه‏السلام در حضور ابوبكر و مردم رو به من كرد و فرمود: اى اَنَس ديدنى‏هاى خود را راجع به آن فرش و سير كردن و سلام اصحاب كهف و سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بگو.

(اوضاع و احوال طورى بود كه اگر مشهودات خود را مى‏گفتم، دنياى من وخيم مى‏شد و به شخصيت ظاهريم لطمه مى‏خورد.)

گفتم: بر اثر پيرى، حافظه‏ام را از دست داده‏ام و آن و اقعه را فراموش كرده‏ام.

فرمود: مگر پيامبر از تو تعهد نگرفت كه هر وقت من از تو شهادت بخواهم كتمان نكنى، چگونه وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از ياد برده‏اى؟!

آن گاه على عليه‏السلام (كه مى‏دانست اَنَس در اين موقعيت حساس براى آباد كردن دنياى خود اين خيانت ناجوانمردانه را كرده و پاى روى وجدان خود و خرد خود گذاشته است، طاقتش طاق شد) با دلى پرسوز متوجه خداوند شده و عرض كرد: خداوندا! علامت بيمارى برص را در چهره اين شخص ظاهر كن! (تا علامت و نشانه خيانتش در چهره‏اش باشد) ديده‏گانش را نابينا كن، و درد شكم را بر او مسلط فرما.

از آن مجلس كه بيرون آمدم، تا حال به اين سه بيمارى مبتلا هستم، اين بود قصه من و داستان برصى كه در من هست و شما از آن پرسيديد. گويند تا پايان عمر اين سه بيمارى از وجود انس برطرف نشد.

اصحاب كهف از ياران امام زمان (عج)

جالب اين كه: هنگامى كه حضرت ولى عصر امام مهدى (عج) ظهور مى‏كند، يك گروه از كسانى كه رجعت مى‏كنند و به ياران آن حضرت مى‏پيوندند، اصحاب كهف هستند، چنان كه امام صادق عليه‏السلام فرمود: از پشت كوفه (نجف اشرف) بيست و هفت نفر ظاهر شده و به امام مهدى (عج) مى‏پيوندند، اين بيست و هفت نفر عبارتند از:

پانزده نفر از قوم مخصوص وهدايت يافته موسى عليه‏السلام، هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع بن نون (وصى موسى)، ابودُجانه انصارى، مقداد، سلمان (از ياران پيامبر) و مالك اشتر، و اين 27 نفر در پيشگاه آن حضرت به عنوان ياران مخصوص و فرماندهان، در قيام امام عصر (عج) حضور دارند.

اين تابلو نيز ما را با ويژگى‏هاى منتظران حقيقى و ياران راستين امام عصر (عج) آشنا مى‏سازد، كه آن‏ها بايد همانند اصحاب كهف، جوانمردان آزاده و خودساخته و دلباخته خدا باشند، و به خاطر خداپرستى و طاغوت‏زدايى از زندگى مادى، دل ببرند، و به سوى خدا بپيوندند.

----------------------------------------------------

قصه‏هاى قرآن به قلم روان‏ - محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه


محمدحسین احمدزاده بازدید : 18 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)
آداب تلاوت قرآن
آداب تلاوت قرآن

فاش گويم آنچه در دل مضمر است

اين كتابى نيست چيزى ديگر است

چونكه در جان رفت جان ديگر شود

جان چو ديگر شد جهان ديگر شود(1)

پاك ترين كتاب هستى

قرآن پاك ترين كتاب، از مبدا پاكى و طهارت، بر پاك ترين قلب عالم هستى، تلاوت و از لبان پاك ترين مخلوق الهى، بر عالم وجود عرضه گرديد. و به همين خاطر، تنها كسانى مى توانند به اين مصحف مطهر نزديك شده، و از نور پر فيض آن بهره مند گردند كه ظاهر و باطنى پاك و طاهر داشته، و از هر گونه آلودگى جسم و روح منزه باشند. ((انه لقرآن كريم. فى كتاب مكنون. لا يمسه الا المطهرون))(2)

با توجه به حساسيت موضوع، خوبست كه مصاديق طهارت را يك به يك برشمرده، و پيرامون آنه، اندكى درنگ نماييم:

طهارت كلى جسم

اولين شرط براى تماس با قرآن، پاك بودن از جنابت و داشتن وضو است و بنابر فتواى حضرت امام خمينى(ره):

((مس نمودن خط قرآنى يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن، براى كسى كه وضو ندارد، حرام است.))(3)

و اما براى اينكه گرفتن وضو، ذهنمان را از تخيلات پراكنده خالى سازد، و ما را در هاله اى از معنويت و عرفان قرار دهد، لحظاتى قبل از شروع به آن، به ياد كلام شيرين حضرت امام صادق(ع) بيفتيم، و ضمن عرض ارادت به آن ستاره هدايت، اين حالت روحانى را در خود بوجود آوريم

((چون قصد وضو كنى، به آب نزديك شو، مانند كسى كه مى خواهد خود را به رحمت پروردگار متعال نزديك كند. زيرا خداوند آب را وسيله مناجات و قرب خود قرار داده است.))(4)

[ روى ناشسته نبيند روى حور

لا صلوه گفت الا بالطهور]

طهارت دهان

در چند حديث شريف كه از ائمه معصومين(عليهم السلام) نقل گرديده، از دهان بعنوان ((راه قرآن)) و ((يكى از راههاى پروردگار)) ياد شده است.

((امام صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) فرمودند:

ـ راه قرآن را پاكيزه سازيد.

پرسيدند: اى رسول خدا! راه قرآن چيست؟

فرمود: دهانهاى شما.

پرسيدند: به چه پاكيزه كنيم؟

فرمود: ((به مسواك زدن))(5)

و در حديثى ديگر چنين آمده است:

((امام رضا(ع) از پدرانش(عليهم السلام) از پيامبر(ص) فرمود:

ـ دهانهاى شما راههايى از راههاى پروردگارتان است، آن را پاكيزه سازيد.))(6)

دهان بى حفاظى كه غذاى مشكوك و حرام وارد آن مى شود،

دهانى كه گناهان بزرگى چون دروغ و تهمت و غيبت را مرتكب مى شود،

دهانى كه براى شكستن دل دردمندى بحركت در مىآيد،

دهانى كه پيوسته مسلمانان از شر آن در واهمه و عذاب هستند، چگونه مى تواند محل تلفظ آيات قرآن باشد؟!

آرى! تلاوت قرآن بايد از دهانى پاك بگذرد. و گر نه آب صاف در يك نهر آلوده، بالاخره آلوده خواهد شد. اگر قرآن از دهان ناپاك بيرون آيد، ((رب تال للقران و القران يلعنه))(7)

طهارت چشم

((از رسول اكرم(ص) نقل شده كه فرمودند: ((اعط العين حقها)) حق چشم را ادا كنيد.

عرض كردند: حق چشم چيست يا رسول الله؟

فرمود: ((النظر الى المصحف)) نگاه كردن به قرآن.

زيرا تلاوت قرآن از روى قرآن، طبق حديث، عبادت است. اگر چشم پاك نباشد، توفيق نظر به قرآن را پيدا نمى كند.))(8)

چشم هرزه اى كه بدنبال معصيت و خطا مى چرخد، و چشم افسار گسيخته اى كه ديگر در كنترل صاحبش نيست، اگر هم بر روى خطوط قرآن قرار بگيرد، همچون كورى است كه جمال نورانى حق را هرگز مشاهده نخواهد كرد. و به مصداق:

آنچه ما كرديم با خود هيچ نابينا نكرد

در ميان خانه گم كرديم صاحبخانه را

جز خطوطى پى در پى، چيز ديگرى از قرآن نخواهد يافت.

[ اين نظر از دور چون تير است و سم

عشقت افزون مى شود صبر تو كم]

طهارت روح

روح ناپاكى كه اسير انديشه هاى شيطانى است، روح پژمرده اى كه لطافت و ظرافت خود را از دست داده، و در برخورد با مظاهر معنويت، سرد و بى تفاوت است، روح تيره اى كه زنگار گناه و معصيت، تمامى زواياى آنرا پوشانده است، روح كوچك و حقيرى كه فقط خود را مى بيند، و سرگرم بازيچه هاى خويش است، چگونه مى تواند معنويت قرآن را به هنگام تلاوت، درك و لمس نمايد؟!

اما روح پاك و وارسته اى كه از علائق مادى فاصله گرفته، و بر اثر خودسازىهاى پيوسته، نورانى و پرجلا شده است؛

روح بلندى كه با عبادتهاى خالص و ناب و توجهات روحانى حركات شرك آلود و انديشه هاى شيطانى را از خود دور ساخته است؛

اين روح با صفا و رحمانى، به هنگام تلاوت قرآن، نورانيت عظيم و فراگير قرآن ر، به خوبى احساس مى كند، و هم در پرتو نور آن، حقايق ديگر را...

[ هست قرآن مر تو را همچون عصا

كفرها را دركشد چون اژدها]

طهارت ساير اعضاى بدن

بنابر تعبير آيت الله جوادى آملى: ((گوش و چشم و دست و ساير اعضا نيز راههاى قرآن است)).(9)

گوشى كه صوت ملكوتى قرآن را مى شنود و متإثر نمى شود، گوشى كه در مسير خطابهاى قرآن قرار مى گيرد، اما گويا هرگز كلامى و يا خطابى نشنيده است، گوشى كه از شنيدن غيبت و دروغ و تهمت، لذت مى برد، اين گوش طهارت ندارد. دستى كه ناپاك است و طهارت ندارد، نبايد بسوى قرآن دراز شود ((لا يمسه الا مطهرون))(10) جز دست پاكان بدان نرسد.

پس بايد تمامى اعضإ بدن ر، كه راه هاى قرآن هستند، پاك و مطهر نمائيم تا انوار الهى، وجودمان را نورانيت و روشنائى و صفا بخشد.

هركه كاه وجو خورد قربان شود

هركه نور حق خورد قرآن شود

و اما لحظه اى درنگ!

طهارت كلى جسم، بسيار آسان است. با يك نيت و مقدارى آب، مى توان خود را از آلودگى هاى ظاهرى پاك كرد، و به آسانى قرآن را به لب گذاشت و بوسيد و خطوط آنرا لمس نمود.

اما طهارت ديگر اعضإ از جمله: دهان و گوش و چشم و روح، به يكباره امكان پذير نيست، و بايد ضمن توكل بر خداوند بزرگ، با جديت و تمرين و ممارست، رذائل اخلاقى را از جسم و روح زدوده، و آنچنان پاك و طاهر نمائيم كه شايستگى انس و مجالست با كلام وحى ((قرآن)) را بيابيم. ان شإ الله.

خون پليد است و به آبى مى رود

ليك باطن را نجاست ها بود

آداب شنوندگان آيات قرآن

شايسته است هنگام شنيدن آواى قرآن و آيات الهى با سكوت عميق و توجه دقيق موارد زير را رعايت كنيم:

ـ احترام قلبى خويش را نسبت به كلام الهى ابراز داريم.

ـ در مقابل اين بارقه رحمت سر تعظيم و تواضع فرود آوريم.

ـ براى شنيدن اين خبر بزرگ آسمانى اعلام آمادگى نمائيم.

ـ با توجه كامل به معانى آن زمينه تدبر و تفكر را در خودمان ايجاد كنيم.

ـ با سكوت و تمركز فكر، جان خود را در معرض تابش اين آفتاب حيات بخش قرار دهيم.

ـ قلب و روح خسته و پريشانمان را شاداب و پرتحرك نمائيم.(11)

قاريان قرآن از منظر امام باقر(ع)

امام پنجم باقر العلوم (ع) قاريان قرآن را به سه دسته تقسيم فرموده و انگيزه هر كدام را بيان فرموده اند:

1 ـ كسانى كه قرائت قرآن را وسيله امرار معاش و تقرب به ملوك و فزون طلبى نسبت به مردم قرار داده اند.

2 ـ كسانى كه قرآن را مى خوانند و فقط حروف آن را گرفته و حدود آن را ضايع كرده اند.

3 ـ كسانى كه قرآن را تلاوت مى كنند و با دستورات شفابخش آن بيمارىهاى قلبى و فكرى خود را درمان مى كنند. شب ها با تلاوت قرآن مإنوس هستند و روزها در صحنه هاى زندگى از آنها الهام مى گيرند و بخاطر انس با قرآن پهلو از رخت خواب ناز تهى مى كنند.

پس خداوند بخاطر اين گروه از حاملان معارف قرآن بلا را از اجتماعات دور مى كند و بخاطر آنان باران رحمت خود را فرو مىآورد. بخدا قسم اين دسته در جامعه، از كبريت احمر كمياب تر اند.(12)

تلاوت كنندگان از منظر امام صادق(ع)

امام صادق(ع) تلاوت كنندگان قرآن را به سه گروه تقسيم فرموده و نتيجه عمل آنان را بيان مى فرمايند:

1ـ عده اى براى نزديك شدن به سلاطين و زورمندان و براى سلطه يافتن بر مردم (قرآن مى خوانند) اين دسته اهل آتش اند.

2ـ قاريانى كه الفاظ قرآن را از بركرده خوب مى خوانند وليكن حدود آن را ضايع نموده اند اينان هم اهل آتش اند.

3 ـ و گروهى قرآن مى خوانند تا زير پوشش آن قرار گيرند. اينان به محكم و متشابه آن اعتقاد دارند فرايض را بجاى مىآورند، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام دانسته و در مقام عمل تسليم قوانين قرآننند. اين دسته همان كسانى هستند كه دست رحمت الهى آنان را از هر سقوطى نجات مى دهد و آنان اهل بهشت اند و درباره هر كه بخواهند حق شفاعت دارند.(13)

آداب حفظ قرآن

1ـ حفظ قرآن را از كودكى به فرزندانمان بياموزيم؛

2ـ هنگام حفظ، روخوانى قرآن را بدرستى آشنا باشيم؛

3ـ آيات را بالحن و لهجه عربى همراه با تإمل و دقت حفظ كنيم؛

4ـ روش ترتيل را بياموزيم و با همين روش آيات را فراگيريم؛

5ـ از يك جلد قرآن خوش خط و معين استفاده كنيم؛

6ـ روزى نيم ساعت تمرين داشته باشيم و كم كم مدت آنرا زياد كنيم؛

7ـ در اوقات منظم مثلا هر روز ساعت 7 صبح به حفظ بپردازيم؛

8ـ حفظ را با سوره هاى كوچك آغاز كنيم؛

9ـ يك بار به صورت كند، يك بار به صورت متوسط و بار ديگر به صورت تند تمرين كنيم؛

10ـ هنگام عصبانيت، گرسنگى، تشنگى و خواب آلودگى حفظ نكنيم؛

11ـ شماره آيات و صفحه قرآن را بخاطر داشته باشيم؛

12ـ حفظ قرآن نياز به تكرار مداوم دارد.؛

13ـ در مسافرت ها مى توانيم بيشتر به تكرار بپردازيم؛

14ـ براى حفظ، از قرآن هاى ترجمه شده استفاده نكنيم؛

15ـ آيه هاى طولانى و سور طولانى را مى توانيم بخش بخش كنيم؛

16ـ در حفظ آيات شبيه به هم حفظ شماره آيات و دقت بيشتر لازم است؛

17ـ حفظ قرآن به صورت مباحثه دونفرى آسان تر و مفيدتر است.

آثار تلاوت قرآن

1 ـ نورانيت قلب

عن رسول الله(ص): ((ان هذه القلوب تصدإ كما يصدإ الحديد. قيل: يا رسول الله فما جلاوها؟ قال: تلاوه القرآن)) اين دلها نيز همانند آهن زنگار مى بندد. عرض شد: اى رسول خد، صيقل دهنده دلها چيست؟ فرمود: تلاوت قرآن.

عن امير المومنين(ع): ((ان الله سبحانه لم يعظ إحدا بمثل هذا القرآن، فانه حبل الله المتين وسببه الامين وفيه ربيع القلب وينابيع العلم وما للقلب جلإ غيره)) خداوند سبحان، هيچ كس را به چيزى مانند اين قرآن اندرز نداده است؛ زيرا قرآن ريسمان محكم خدا و دستاويز مطمئن اوست. در اين قرآن بهار دل است و چشمه هاى دانش. و براى صيقل دادن دل، چيزى جز آن وجود ندارد.

2 ـ زياد شدن حافظه

3 ـ ايجاد معنويت در ميان اهل منزل

عن رسول الله(ص): ((ما اجتمع قوم فى بيت من بيوت الله يتلون كتاب الله ويتدارسونه بينهم الا نزلت عليهم السكينه وغشيتهم الرحمه وحفتهم الملائكه...)) هيچ گروهى در خانه اى از خانه هاى خدا براى تلاوت كتاب خدا و مباحثه آن جمع نشدند، مگر اين كه آرامش بر آنان فرود آمد و رحمت فرايشان گرفت و فرشتگان آنان را در ميان گرفتند...

4ـ سعه صدر و توسعه روزى

قال النبى(ص): ((نوروا بيوتكم بتلاوه القرآن!.. فان البيت اذا كثر فيه تلاوه القرآن كثر خيره وإمتع إهله...)) خانه هاى خود را به خواندن قرآن روشن كنيد... چون تلاوت قرآن در خانه زياد شود، خير آن افزايش پيدا مى كند و اهل آن از نعمت هاى الهى برخوردار مى شوند.

عن على(ع): ((إفضل الذكر القرآن به تشرح الصدور و تستنير السرائر)) بهترين ذكر (وسخن) قرآن است،با قرآن است كه سينه ها فراخ مى شود و درونها روشن مى گردد.

5 ـ قدرت و توكل در برابر ناملايمات(14)

 


پى‏نوشت‏:
1ـ ديوان اقبال.
2ـ واقعه، 79 ـ 77.
3ـ توضيح المسائل ـ مسئله 317.
4ـ مصباح الشريعه، باب دهم.
5ـ الحيات، ج 2، ص 161 ـ 162.
6ـ همان.
7ـ چه بسا تلاوت كننده قرآن كه قرآن او را لعن مى كندـ مستدرك ج 1 ص 291..
8ـ آداب قرآن، مهدى مشايخى، ص 104.
9ـ همان، ص 105.
10ـ واقعه، 79.
11ـ آداب قرآن، مهدى مشايخى، ص 166.
12ـ امالى صدوق، ص 179 والحيات ج 2، ص 171.
13ـ الحياه، ج 2، ص 172.
14ـ با استفاده از آموزش قرآن، عبدالرحيم موگهى.

 

سيدحسن احمدىنژاد

 

محمدحسین احمدزاده بازدید : 38 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)

گفت:*

 

 

 

لا تقنطوا من رحمة الله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

( "از رحمت خدا نا امید نشوید ."(زمر/ 53

گفتم:انگار مرا فراموش کرده ای ؟

گفت

 

 

 

:* فاذ کرونی اذکرکم*

( " مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم."(بقرة/ 152

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت:*

 

 

 

وما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ*

( "تو چھ می دانی ! شاید موعدش نزدیک باشد"(احزاب/ 63

گفتم: تو بزرگی ونزدیکیت برای من کوچک خیلی دوره! تا آن موقع چکار کنم؟

گفت:*

 

 

 

و اتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله*

( " کارھایی را کھ بھ توگفتم انجام بده وصبر کن تا خدا خودش حکم کند.(یونس/ 109

گفتم: تو خدایی وصبور ! من بنده ات ھستم وظرف صبرم کوچک است...یک اشاره کنی تمامھ!

گفت"*

 

 

 

عسی ان تحبوا شیئآ وھو شرّ لکم*

( "شاید چیزی کھ تو دوست داری بھ صلاحت نباشد!."(بقرة/ 216

گفتم: انا عبدک الذلیل الضعیف...اصلآچطور دلت میاد؟

گفت

 

 

 

:* ان الله باالناس لرئوف الرحیم*

" خدا نسبت بھ ھمھ ی مردم مھربان است"

گفتم: دلم گرفتھ

گفت: 

 

 

 

* بفضل الله و برحمتھ فبذلک فلیفرحوا

 

*

( " (مردم بھ چی دلخوش کردن؟) باید بھ فضل ورحمت خدا شاد باشند)"(یونس/ 58

گفتم: اصلآ بی خیال! توکلت علی الله

گفت

 

 

 

:* ان الله یحب المتوکلین*

( "خدا آنھایی را کھ توکل می کنند دوست دارد."(آل عمران / 159

گفتم: خیلی چاکریم ! ولی این بار انگار گفتی کھ حواست رو خوب جمع کن یادت باشھ:

گفت:* 

 

 

 

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابھ خیر اطمان بھ و ران اصابتھ فتنة انقلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

" بعضی از مردم خدا را فقط بھ زبان عبادت می کنند. اگر خیری بھ آنھا برسد آ رامش پیدا

می کنند واگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان شوند رو گردان می شوند . بھ خودشان در دنیا

( وآخرت ضرر می رسانند."(حج/ 11

گفتم:چقدر احساس تنھایی می کنم

گفت:*

 

 

 

فانی قریب*

( " من کھ نزدیکم"(بقره/ 186

گفتم: تو ھمیشھ نزدیکی من دورم کاش می شد بھ تو نزدیک شوم

گفت

 

 

 

: واذکر ربک فی نفسک تضرعآ وخیفة و دون الجھر من القول بالغدو و الاصال *

"ھر صبح وعصر پروردگارت را پیش خودت با تضرع و خوف و با صدای آھستھ یاد کن"

(اعراف/؟؟؟)

نا خواستھ گفتم: الھی وربی من لی غیرک

گفت:* 

 

 

 

الیس الله بکاف عبده *

"خدا برای بنده اش کافیست"(زمر/؟؟)

گفتم در برابر این ھمھ مھربانیت چھ کنم؟

گفت:*

 

 

 

یا ایھا الذین آمنوا اذکرو الله ذکرآ کثیرآ و سبحوه بکرة واصیلآ ھو الذی یصلی علیکم و

 

 

 

 

 

 

 

"ای مومنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح وشب تسبیحش کنید او کسی است کھ خودش و

فرشتھ ھایش برشما درود می فرستند تا شما را از تاریکیھا بھ سوی نور بیرون برند خدا

نسبت بھ مومنین مھربان است."(احزاب/؟-؟)

گفتم:غیر از تو کسی را ندارم

گفت: 

 

 

 

*نحن اقرب الیھ من حبل الورید*

( "از رگ گردن بھ انسان نزدیکترم."(ق/ 16

 

 

 

 

گفتم : خستھ ام

محمدحسین احمدزاده بازدید : 31 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)

انسان ها براي اين که از زندگي موفق و سعادتمندي بهره مند شوند نيازمند برقراري ارتباط صحيح هستند، ارتباطي که براساس احترام متقابل توام با ادب و محبت باشد. يکي از ارتباطات بسيار مهم هر انساني ارتباط با همسر مي باشد که در موفقيت و احساس رضايت از زندگي زناشويي بسيار مؤثر است.

مهارت کلامي
 
مهارتي که خانواده ها به کار مي برند تا زندگي خوب، شاداب و جذابي داشته باشند. وقتي ما ارتباط خوبي با هم در منزل برقرار مي کنيم، تغييرات فيزيولوژيک و بيولوژيک در ما رخ مي دهد و مواد بيوشيمايي مغز در هنگام صحبت کردن طرفين بيش از حد ترشح مي شود که اين امر در داشتن يک زندگي سالم و شاداب مفيد خواهد بود. اگر زن و شوهر با هم خوب حرف بزنند هورمون هاي نشاط آور مغز ترشح مي شود و عملکرد آن ها و انگيزه و نشاط شان به صورت فوق العاده خود را نمايان مي کند؛ اما اگر نياز ارتباط کلامي برآورده نشود هورمون هاي استرس در مغز شروع به ترشح مي کنند و عملکرد سلول هاي جلوي مغز را مختل مي کنند و اين مي شود که خانم دچار فراموشي مي شود و اطلاعات ذهنش تحليل مي رود.

مهارت کلامي اکتسابي است
 
اگر يکي از زوجين نحوه محبت کردن را آموزش نديده باشد اعتقاد براين است که مي تواند خود را اصلاح کند چرا که اين مهارت اکتسابي است و آن ها با غني کردن گنجينه لغات شان مي توانند اين مهارت را در خود تقويت کنند.

زبان، ارتباط کلامي با جر و بحث؟!

زبان ابزاري است که هم ارتباط عاطفي را تشديد مي کند هم به جر و بحث هاي زناشويي دامن مي زند. تحقيقات نشان داده است که بسياري از مشکلات مثل معده، هنجره و... ناشي از اضطراب و استرس است اکثراً نشأت گرفته از جر و بحث هايي است که در ميان زوجين پيش مي آيد، اين جاست که ارزش و جايگاه زبان و مهارت کلامي نمايان مي شود و نمود مي کند. چه نيکوست که زن و شوهر زبان را صرف محاوره هاي دلنشين که عشق را در زندگي آن ها جاري سازد بکنند. گفتگو راه تخليه هيجانات است و اين امر هم نبايد يک طرفه باشد و مستلزم اين است که در دو طرف تجلي پيدا کند. و اما... چه لغاتي به کار ببريم؟ جواب ساده و مستقيم باشد، حتي الامکان در لفافه صحبت نکنيم و از عملکرد طرف مقابل تعريف و تمجيد نمائيم. استفاده از لغاتي که قدرداني کننده اند مثل متشکرم از اين که ظرف هاي غذا را شستيد. به کار بردن لغاتي که حالت جرأت دهندگي به طرف مقابل دهد. پرهيز از عبارات دستوري را فراموش نکنيم. استفاده از کلماتي که جنبه مهر آميز و مهرباني داشته باشد و در واقع ارتباط کلامي بين زن و شوهر بايد از جنس مهرباني باشد. حواس تان باشد، تن صداي انسان در انعکاس محبت بسيار تأثير گذار است. در ارتباط کلامي خويشتن داري را فراموش نکنيد و بردبار و صبور باشيد چرا که ممکن است نظرات متفاوت نظر خودتان را بشنويد نبايد عصباني شويد. لغاتي به کار ببريم که حالت تواضع و فروتني داشته باشد به خصوص در مواقعي که تقاضايي داشته باشيم. اگر مي خواهيد به هدف برسيد، اين دستورالعمل ها را به کار بنديد. لغاتي که مهم اند و بار عاطفي فراوان دارند را ليست کنيم و در جاهاي مختلف خانه بزنيم مثل جلو آئينه. به مدت يک هفته تمام لغاتي را که معناي عشق دارند يادداشت کنيد. هرکجا کلمه اي عاشقانه ديديد به خاطر بسپاريد يا از آن نت برداريد. براي همسرتان نامه عاشقانه بنويسد. جلوي خانواده خودتان و همسرتان از او تعريف کنيد. توانمندي هاي همسرتان را شاخص کنيد، ظرفيت ها و پتانسيل هايش را بگوئيد. در جايي که بچه ها هستند از پدر يا مادر بد گويي نکنيد، پدر در غياب مادر يا مادر در غياب پدر از همسرتان تمجيد کنيد. لقب هاي نيکو به هم بدهيد حافظ بخوانيد تا دايره لغات تان دراين مورد زياد شود. يک بيت شعر براي همسرتان بگوئيد. جلوي آينه بايستيد و مهارت هاي بالا را تمرين کنيد. اگر راه هاي بالا را امتحان کرده ايد و جواب نگرفته ايد با ما باشيد. زن و شوهر بايد بدانند که با يکديگر متفاوت هستند خانم ها کلامي اند و آقايان بصري اند و مي بينيد. بسياري از خانم ها از کم حرف زدن شوهرشان در منزل گله دارند، راه کار عملي زير را پياده کنيد تا به جواب برسيد، وقتي همسرتان به منزل مي آيد يک ليوان به او آب دهيد تا بخورد بعد يک ليوان چايي تازه دم کمرنگ براي او بياوريد. سپس يک بشقاب ميوه آورده و ميوه ها را در بهترين ظرف قرار دهيد. بعد از او بخواهيد تا کمي استراحت کند، نگران نباشيد تا صبح نخواهد خوابيد، او حتماً گرسنه خواهد شد و براي شام بيدار مي شود وقتي شام را خورد حتماً فرصتي پيش خواهد آمد تا با هم به گپ و گفتگو بنشينيد.

نقش ارتباط غير کلامي در تقويت ارتباط کلامي

ارتباط غير کلامي در کمک به ارتباط کلامي مثل ژست هاي صورت، حالات عاطفي در چهره، خطوط چهره همگي در اثر گذاري ارتباط کلامي بسيار مؤثر خواهد بود. زن و شوهر وقتي به هم حرف مي زنند بايد به هم نگاه کنند در واقع ارتباط چشمي با هم برقرار کنند و اگر ارتباط غير کلامي درست ايجاد نشود ارتباط کلامي به صورت ناقص صورت مي گيرد و ممکن است طرفين آسيب ببينند. هفته اي يک بار گفتگو خانوادگي ترتيب دهيد. اگر اعتراضي داريد محترمانه بيان کنيد. يادتان باشد وقتي به انساني با استدلال قوي تبديل خواهيد شد که مهارت گفتگوي صحيح را در خود تقويت کنيد، مشورت کنيد و به پيشنهادات اطرافيان بها دهيد تا با اين کارها کودکان شما برترين آموزش ها را از دل خانواده برداشت کنند.

محمدحسین احمدزاده بازدید : 27 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)

.....يا لطيف ...هركه زلال تر، سخن پرتأثيرتر. اگر رنجى ببرى عاقبت سخنت آن قدر مؤثر خواهد افتاد كه سختى سنگ را نرم خواهد كرد..... جان پاك و با صفا، كلام پاك  و معطر به مشام ديگران مى رساند «برخى باشند كه سلام دهند واز سلام ايشان بوى دود آيد و برخى باشند كه سلام دهند و از سلام ايشان بوى مشك آيد، اين كسى دريابد كه اورا مشامى باشد.»....فيه ما فيه

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 745